مجادله بر سر یک خال!

حافظ:

اگرآن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا 

 به خال هندویش بخشم سمر قند وبخارا را  

صائب تبریزی:

اگرآن ترک شیرازی به دست آرددل مارا 

به خال هندویش بخشم سرودست و تن و پارا 

هر آنکس چیز می بخشد زمال خویش می بخشد   

نه چون حافظ که می بخشدسمر قند وبخارا را 

شهریار:

اگرآن ترک شیرازی به دست آرد دل مارا  

به خال هندویش بخشم تمام روح واجزا را

هرآنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد

نه چون صائب که می بخشد سرو دست و تن و پارا

سرو دست و تن و پارا را به خاک گور می بخشند

نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

خواندن نامة عاشقانه در نزد معشوق


معشوقی، عاشق خود را به خانه دعوت كرد و كنار خود نشاند. عاشق بلافاصله تعداد زيادي نامه كه قبلاً در زمان دوری و جدايی براي يارش نوشته بود، از جيب خود بيرون آورد و شروع به خواندن كرد. نامه‌ها پر از آه و ناله و سوز و گداز بود، خلاصه آنقدر خواند تا حوصلة معشوق را سر برد. معشوق با نگاهی پر از تمسخر و تحقير به او گفت: اين نامه‌ها را برای چه كسي نوشته‌ای؟ عاشق گفت: براي تو ای نازنين! معشوق گفت: من كه كنار تو نشسته‌ام و آماده‌ام تو می توانی از كنار من لذت ببری. اين كار تو در اين لحظه فقط تباه كردن عمر و از دست دادن وقت است.
عاشق جواب داد: بله، می دانم من الآن در كنار تو نشسته‌ام اما نمی دانم چرا آن لذتی كه از ياد تو در دوری و جدايی احساس مي‌كردم اكنون كه در كنار تو هستم چنان احساسی ندارم؟ معشوق می ‌گويد: علتش اين است كه تو، عاشق حالات خودت هستی نه عاشق من. براي تو من مثل خانة معشوق هستم نه خود معشوق. تو بستة حال هستی. و ازين رو تعادل نداری. مرد حق بيرون از حال و زمان می نشيند. او امير حالها ست و تو اسير حالهای  خودی. برو و عشق مردان حق را بياموز و گرنه اسير و بندة حالات گوناگون خواهی بود. به زيبايی و زشتی خود نگاه مكن بلكه به عشق و معشوق خود نگاه كن. در ضعف و قدرت خود نگاه مكن، به همت والای خود نگاه كن و در هر حالی به جستجو و طلب مشغول باش.

مثنوی معنوی،دفترسوم 

امام زمان(عج)

نهم ربیع الاول، پیام رسان بهار ظهوری است که گلهای زیبای زندگی
همچون عدل، قسط، عزت، عشق، صفا، صمیمیت، گذشت، ایثار و ایمان و احسان در آن می شکفد.

مثل مداد!

مثل مداد باش!

پسرک از پدر بزرگش پرسید : پدر بزرگ درباره چه می نویسی ؟

پدربزرگ پاسخ داد :درباره تو پسرم ، اما مهمتر از آنچه می نویسم ، مدادی است که با آن می نویسم . می خواهم وقتی بزرگ شدی ، تو هم مثل این مداد بشوی !
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید
 :- اما این هم مثل بقیه مداد هایی است که دیده ام !
پدر
 بزرگ گفت : بستگی داره چطور به آن نگاه کنی ، در این مداد پنج صفت هست که اگر به دستشان بیاوری ، برای تمام عمرت با دنیا به آرامش می رسی :

صفت اول : می توانی کارهای بزرگ کنی ، اما هرگز نباید فراموش کنی که دستی وجود دارد که هر حرکت تو را هدایت می کند . اسم این دست خداست ، او همیشه باید تو را در مسیر اراده اش حرکت دهد .
صفت
 دوم : باید گاهی از آنچه می نویسی دست بکشی و از مداد تراش استفاده کنی . این باعث می شود مداد کمی رنج بکشد اما آخر کار ، نوکش تیزتر می شود ( و اثری که از خود به جا می گذارد ظریف تر و باریک تر ) پس بدان که باید رنج هایی را تحمل کنی ، چرا که این رنج باعث می شود انسان بهتری شوی .
صفت
 سوم : مداد همیشه اجازه می دهد برای پاک کردن یک اشتباه ، از پاک کن استفاده کنیم . بدان که تصحیح یک کار خطا ، کار بدی نیست ، در واقع برای اینکه خودت را در مسیر درست نگهداری ، مهم است .
صفت
 چهارم : چوب یا شکل خارجی مداد مهم نیست ، زغالی اهمیت دارد که داخل چوب است . پس همیشه مراقب باش درونت چه خبر است.
و
 سر انجام پنجمین صفت مداد : همیشه اثری از خود به جا می گذارد . بدان هر کار در زندگی ات می کنی ، ردی از تو به جا می گذارد و سعی کن نسبت به هر کار می کنی ، هشیار باشی و بدانی چه می کنی .